اسرا و صدرااسرا و صدرا، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

دوقلوهای من

دست نوشته های یک مادر برا دوقلوهای زیباش

تولد دو قلوها

بعد از پایان عمل من را به طرف اتاقم بردند چشمانم نیمه باز بود بابا بهنام را دیدم که از تختم گرفته ومن را همراهی میکرد وقتی که به خودم امد م روی تختم در اتاق بودم در اتاق مامان مرضیه مامان فاطمه خاله سمیرا و بابا بهنام را بالای سرم دیدم بابابهنام برام یک دسته گل طبیعی و زیبا گرفته بود که همه ی اینها را میتونید تو فیلمی که خاله سمیرا گرفته ببینید . خلاصه همشون خوشحال بودند مامان مرضیه لفت بچه ها تو بخش کودکان هستند یادم نرود که وزن تو صدرا 1کیلو 700 گرم و وزن تو اسرا 1کیلو800 گرم بود وقد تو اسرا 2و3 سانتی بلندتر از صدرا بود ان روز که مورخ 1386/6/5 ساعت حوالی 11/5و12 شما به دنیا امدید ان روز به ملاقات من و شما غنچه گلا ...
21 ارديبهشت 1393

صدرا جان در بغل بابا بزرگ

دراین عکس اسراوصدرادر اولین عید نوزوزشان پا گذاشته اند وصدرای عزیز در بغل بابا بزرگ مهربانش است.(خداوند روح همه رفتگانمان را بیامرزد بابا بزرگ هم روحش شاد باشد) ...
21 ارديبهشت 1393

تولد دو قلوها

سلامی پراز مهر به عزیزانم و دوقلوهای زیبایم اسرا و صدرا امروز اولین روزی است که میخواهم در این وبلاگ خاطرات شیرین و زیبای شما عزیزانم را از روزی که به دنیا آمدید تا به امروز را برای شما ثبت کنم. گیگی الان ساعت 12 است و شما گلهای زیبای من در مدرسه هستید و انشا الله تا دو هفته ی دیگر پایه ی اول ابتدایی را با موفقیت به پایان خواهید رساند انگار همین دیروز بود.... بعد از گذشت دو سال از زندگی مشترک من و بابا بهنام فهمیدم که باردارم . روزی که من و بابا به همراه خاله سمیرا به آزمایشگاه اتم رفته بودیم و من بعد از دادن یک آزمایش خون و یک انتظار پر از هیجان و استرس ... فهمیدم که باردارم در فاصله ی آن نیم ساعت که در آزمایشگاه کنار خا...
21 ارديبهشت 1393

تولد دو قلوها

خلاصه عزیزانم  اگر خدا نگه دارد هیچ اتفاقی نمی افتد بله ... خدا با من بود و حافظ شما ز مان داشت می گذشت تااین که من وارد هفته 14 حاملگی ام شدم ان روز که مورخ تقریبا 17 یا18 فروردین سال 86 بود من و  بابا بهنام برتشخیص جنسنیت جنین ها به سونو گرافی دی رفتیم قبل از وارد شدن به اتاق کنترل من وبابا بهنام خیلی هیجان داشتیم بابابهنام به من گفت کاش لیلا یکیش دختر باشه و یکیش پسر من که اصلا به ان بعد قضیه فکر نمی کردم گفتم فقط سالم باشند کافی است در ان لحظه بابا بهنام برای سلامتی شما و همچنین دختر پسر بودن شما یک گو سفند نذرکرد.وگفت که ان را به بهزیستی اهدا خواهد کرد ... نوبت ما رسید و ما وارد اتاق شدیم اقای دکتر بعد از ک...
21 ارديبهشت 1393